تلنگر سيزدهم
- نویسنده: حميده خزائي
- سال چاپ: 1394
استادي در سمينار خود از حاضرين خواست تا همه چشمهاي خود را ببندند و به ليموترش فكر كنند! وقتي همهي حاضرين چشمهاي خود را بسته بودند، استاد چندين مرتبه كلمه ليموترش را بر زبان آورد و از حاضرين خواست تا تصور كنند كه اين ليموترش را به دو نيم تقسيم ميكنند و …
بعد از لحظاتي استاد خواست تا حاضرين چشمهاي خود را باز كنند و از آنها پرسيد: «آيا بزاق دهانتان ترشح شد و آب در دهانتان راه افتاد!؟»
بيشتر افراد به علامت تائيد سر تكان دادند كه اين اتفاق در آنها افتاده است و حسابي آب در دهانشان از تصور ترشي ليموترش به راه افتاده است.
سپس استاد ادامه داد: «وقتي شما فقط به ليموترش فكر ميكنيد و بدنتان واكنش نشان ميدهد، چهطور ممكن است كه به افكار منفي فكر كنيد، آنگاه بدنتان، جسمتان، روحتان واكنش نشان ندهد؟! بسياري از ما در طول زندگي افكار منفي را از محيط اطراف خود دريافت ميكنيم و آنها را با خود حمل ميكنيم؛ هر كجا كه ميرويم، آنها را با خود ميبريم.
حتي وقتي غذا ميخوريم، آنها را با خود همراه داريم و به آنها نيز غذا ميدهيم تا پرورش يابند. وقتي مسافرت ميرويم، آنها را با خود به سفر ميبريم و كلي هزينه برايشان ميكنيم و اين در حالي است كه لحظه لحظه آثار منفي حضور اين افكار را لمس ميكنيم.
آيا وقت آن نرسيده است كه افكار منفي را كنار بگذاريم و فقط موج مثبت را در وجودمان جاري نماييم تا جسم و روحمان سرشار از انرژي مثبت شود و واكنش مثبت از خود نشان دهد؟!»