تلنگر پنجم
- نویسنده: حميده خزائي
- تعداد صفحات: 80
- نوبت چاپ: اول
- سال چاپ: 1394
- انتشارات: گلمحمّدي
اميدوارم شما نيز جزو تلنگرخوانهاي حرفهاي باشيد كه هميشه منتظر انتشار شمارهاي جديد از آن هستند. اگر اينگونه است، اجازه دهيد از فرصت استفاده نموده و در همين مقدمه، داستان كوتاهي را به نقل از عزيزي برايتان بازگو كنم.
اين عزيز ميگفت: «روزي هنگام پيادهروي براي رسيدن به محل كارم به مردي برخورد كردم كه مشغول آدرس دادن به زوج جواني بود؛ اين مرد دچار لكنت زبان بود و به سختي ميتوانست كلمات را ادا كند به ويژه كه در حضور اين تازه عروس و داماد كه زائر امام رضا عليهالسلام بودند، استرس بيشتري داشت و بر لكنت زبانش افزوده شده بود.
در چهره اين زوج جوان كاملا مشهود بود كه از سئوال خود پشيمان شده بودند و دوست نداشتند كه مرد را تا اين حد به زحمت بياندازند و مدام سرشان را به علامت فهميدن آدرس تكان ميدادند تا سريعتر اين گفتوشنود تمام شود.
اما مرد همچنان مصمم بود كه راهنمايي را بدون نقص انجام دهد.»
اين عزيز اضافه ميكند كه: «بسيار متاثر شدم و به شدت از دست خودم عصباني گشتم. من از نعمت سخن گفتن صحيح و بدون نقصي كه خداوند به من داده بود، درست استفاده نكرده بودم. من با صداي بلند و بدون لكنت زبان، بارها از اين نعمت خداوندي براي فرياد كشيدن بر سر ديگران استفاده كرده بودم و بارها به بهانه عجله داشتن از گفتن آدرس به ديگران سر باز زده بودم. لحظاتي ايستادم تا حالم بهتر شود. در همين حين مشاهده كردم كه زوج جوان تشكركنان از مرد خداحافظي كردند و رفتند و مرد سعي كرد تا خود را به اتوبوس برساند كه متاسفانه اتوبوس ايستگاه را ترك كرد و رفت و او به انتظار اتوبوس بعدي نشست. وقتي متوجه شدم كه او براي رسيدن به محل كارش از اتوبوس جا مانده، بيشتر پيش خودم شرمنده شدم و …»
تلنگر را ميتوان همه جا يافت به شرط آنكه در به رويش بگشاييد.