تمام شده و رفت

  • نویسنده: محمدتقي صبور جنتي
  • زبان کتاب: فارسي
  • تعداد صفحات: 160
  • نوبت چاپ: اول
  • سال چاپ: 1386
  • انتشارات: گل محمدي
Gol Publish
چیزی برای دانلود وجود ندارد.

حاوی آخرین سروده‌های مرحوم محمّدتقی صبورجنتی است.

شعری از این کتاب:

این گلوله‌ی کاموا
که از پله‌هایی بی‌انتها فرو می‌غلتند
تا کجا می‌تواند برود؟
تا صدای قلب دوم من
یا در گلوی نبیره‌ی لالم؟
این عکس سپید
تا کجا می‌تواند
سپیدای کاغذ را پر کند؟
یا ……..

نوشته‌ي زير در مراسم رونمايي كتاب در اولين سالگرد درگذشت محمدتقي صبور جنتي در ميان اهالي شعر و ادب توسط مدير مسئول انتشارات گل‌محمّدي قرائت گرديد.

به نام خدا

اولين بار او  را در محفل شعرخواني شعرا ديدم.

پريشان‌حالي‌اش را نمي‌توانست پنهان كند، هر چند اصراري هم بر اين كار نداشت.

قطعه شعري خواند، نه كوتاه، نه بلند، به قد خودش بود؛ با تپق‌هاي فراوان.

الفباي كلامش، بر گذشته‌‌ي شعر اين مرز و بوم استوار بود، كه آن را انكار مي‌كرد.

مشغول هضم كردن شعرش بودم؛ تلخي شيريني داشت؛ كه پاورقي‌هاي شعرش، همه چيز را خراب كرد. توضيح واضحات مي‌داد؛ و من تمام شنيده‌هايم را بالا آوردم.

ملاقات بعد در نقد كتاب عزيزي بود كه اشاره مي‌كرد به مصلوب شدگان بر دار.

نوبت به او رسيد؛ فتوا داد كه بر شاعران مرده‌ي اين چنيني نماز بگذارند.

در چنته‌ي خالي‌ام، طاقتي براي تحمل باقي نمانده بود؛ فرياد كردم: فتوي را كسي مي‌دهد كه مجتهد شده باشد، نه كسي كه هنوز تكليفي برايش در انتخاب مرجع تقليد به حكم صغر سن نرسيده است.

اهل دعوا نبود؛ اگر هم بود، فرقي نمي‌كرد؛ من اهل دعوا نبودم.

گذشت؛ تا اين كه روزي پرسان پرسان مرا در دفتر كارم به قصد چاپ دفتر شعرش پيدا كرد.

پذيرفتم؛ بي‌آن‌كه به گذشته رجوع كنم؛ بي‌آن‌كه سليقه‌پراكني كنم؛ بي‌آن‌كه چوبي لاي چرخ لنگانش گذارم.

مي‌گفت: قرار است جواني از دست‌رفته‌‌اش را، سي سال خدمت صادقانه‌اش را، به شرط خانه‌نشيني به سي‌قران بخرند؛ و او براي آن سي‌قران چه نقشه‌ها كه نكشيده بود.

پسر سر و سامان دهد؛ بخت دختر به خوشبختي رساند؛ تاج بر سر همسر سرفراز گذارد و …

اين آخري را هم به زور سزارين متولد كند و نامش را بگذارد كتاب …

خرواري از دست‌نوشته‌ها پيش رويم گذاشت؛

بايد سامان مي‌يافتند؛ سامان‌ يافته به قصد بازبيني پيش رويش گذاشتم؛ با خرواري از حاشيه‌‌نوشته‌ها بر آن سامان يافته‌ي ويران برگرداند.

مثل روزهاي تكراري عمرش، اين كار چند بار تكرار شد؛ بعدها فهميدم منتظر آن سي‌قران بود كه اين پا و آن پا مي‌كرد.

تا اين كه چند ساعت بعد از آخرين ديدار، كسي پيغام رساند: “تمام شد و رفت.”

مي‌دانم اگر بود، تمام نمي‌شد و نمي‌رفت زير چاپ اين كتاب خوش‌كتاب؛ كه آن سي‌قران وعده‌ي سرخرمني بيش نبود.

اما پرسشم هنوز باقيست.

او تمام شد كه رفت!!!؟؟؟

يا ما تمام شديم كه مانديم!!!؟؟؟

 

مهدي گل‌محمّدي / روزي كه تمام شد و رفت.

مطالب مرتبط

پیله در تاسیان

حمید صمدی

اول

لبخند از تو، طوفان از من

مهدي گل‌محمدي

اول

امدادگر حوادث

دکتر حسین ملازمیان / دکتر احمد ابوالحسنی

اول

باز باران با چشم‌هاي تو

باز باران با چشم‌های تو

مهدی گل‌محمدی

اول

مشاوره کنید

مشاوره با ما هزینه ندارد، شما می توانید با راه های زیر با ما در ارتباط باشید.

051-38455888 info@golpublish.com
ارسال پیام

میهمان ما باشید

دفتر مرکزی:
مشهد
تلفن:051-38455888 (چهار خط)

تماس با ما